خبرگزاری مهر-گروه فرهنگ: رمان «یوزپلنگ» نوشته جوزپه تومازی دی لامپه دوزا به بیان ساده، یک رمان ادبی تاریخی درباره دوران ارباب و رعیتی در سیسیل است. نویسنده مورد نظر که به خاطر همین اثر (البته پس از مرگش) شهرت و جوایز ادبی زیادی را کسب کرد، خود از نوادگان نجیبزادگان سیسیلی است و در این کتاب هم شرحی از فراز و نشیبهای خانوادگی خود را به تصویر کشیده است.
یوزپلنگ پرچم و نماد خاندان پرنس فابرینزیو سالینا است که در واقع همان خاندانی است که نویسنده از آن برآمده و شخصیت اصلی هم یعنی پرنس سالینا، خود نویسنده یا یکی از اجداد اوست. به هر حال این رمان که ویسکونتی کارگردان ایتالیایی هم در سال ۱۹۶۳ فیلمیبا اقتباس از آن ساخته، طی چند ماه بین سال ۱۹۵۵ تا ۱۹۵۶ نوشته شده است؛ نگارشش هم مربوط به یکی از دورانهای انزوای جوزپه تومازی دی لامپه دوزا بوده است. چون این نویسنده ایتالیایی پس از شرکت در جنگ جهانی اول و اسارت به دست نیروهای اتریشی و پس از آن، فراری معجزه آسا، باقی عمر خود را در انزوا و در کشورهای مختلف زندگی کرد. او متولد سال ۱۸۹۶ و درگذشته به سال ۱۹۵۷ است. یعنی «یوزپلنگ» یا به عبارت دیگر ادای دین او به خاندان و سبک زندگی اجدادیاش، زمانی چاپ شد که خودش دیگر در دنیا نبود و کتاب یک سال پس از مرگش توسط جورجو باسانی دیگر نویسنده ایتالیایی چاپ شد.
اما درباره خود کتاب، «یوزپلنگ» همان طور که اشاره شد، نماد خاندان اشراف زاده پرنس سالینا است که در طول داستان چندین مرتبه در قالب استعاره و کنایه به آن اشاره میشود. این کتاب را یک شاهکار ادبی معاصر معرفی میکنند اما شاید «یوزپلنگ» از دید عده ای از مخاطبان شاهکار نباشد چون در بسیاری از فرازهای رمان، توصیفات و نگه داشتن طولانی مدت زمان در خلال روایت، مخاطب را از مسیر اصلی قصه دور کرده و این ویژگی برایش خسته کننده خواهد بود. به این ترتیب، در سطور طولانی، نویسنده زمان پیش روی قصه را متوقف کرده و به توصیف میپردازد. تا جایی که مخاطب منتظر فرازی است تا دوباره روایت داستان و اتفاقات از سر گرفته شود. اما اگر چنین ایراد و انتقادی به این رمان وارد باشد، از نظر ادبی و نگاه موشکافانه، به واقع اثری دقیق و مهندسی شده است؛ هرچند که نویسنده اش پس از نگارش، موفق به ویرایش آن نشده و درگذشت.
بد نیست مخاطب امروزی ادبیات قرن بیستم اروپا و غرب این واقعیت را بداند که ایتالیای امروز، همیشه به همین شکل نبوده است. اکثر ما عموما اطلاعاتی درباره امپراطوری رم قدیم داریم و از خلال فیلم و رمانهایی چون پدرخوانده هم میدانیم که جزیره ای به نام سیسیل در جنوب ایتالیا قرار دارد که روزگار و داستانی جدا برای خود دارد. اما دانستن این قضیه هم بی لطف نیست که ایتالیا هم مدت مدیدی نیست که از نعمت جمهوری و دموکراسی به شکل امروزیاش بهرهمند شده است. منظور از ایتالیا، ایتالیایی یک پارچه امروز است چون این کشور نیز طی چند قرن اخیر دارای حکومتهای مختلف و چندپارچه ای بوده که در نهایت تبدیل به ایتالیای امروزی شدند. البته سیسیل که ماجرایی جدا دارد و روایتش در حوصله این مطلب نمیگنجد. به هر حال رمان تاریخی «یوزپلنگ» به برهه ای از تاریخ ایتالیا میپردازد که سربازان ژنرال گاریبالدی در جزیره سیسیل پیاده شدند و پس از آن سیسیل از چنگ بوربونها بیرون آمده و در اختیار گروه پیه مونتیها قرار گرفت. آنچه در این رمان روایت میشود، روند وقوع حوادث از زاویه دید پرنس سالینا است که مشغول نظاره این تحولات درایتالیای آن روزگار است و البته طی روایت این اتفاقات مهم، حوادث فامیلی و عشق و عاشقیهای درون خاندانش نیز روایت میشوند که منطق حضورشان جذابیت بخشی و بیرون آوردن روایت تاریخی داستان از حالت خشک و بی روحش است. در این زمینه، نویسنده مانند دیگر مردم عامه ایتالیا و به ویژه دهکدههای کوچک این کشور، به واکاوی رفتار مردم عوام و رسم و رسوماتشان و همچنین گذارشان از سنت به مدرنیته پرداخته است.
یکی از کنایههای تاریخی سیاسی نویسنده به تاریخ نوین ایتالیا، که از خلال جملات شخصیتها و البته سوگیری راوی داستان مطرح میشود این است که گویی رای آری یا نه مردم ایتالیا به جمهوری تاثیر چندانی نداشته و اتفاقات به همان سمتی که باید میرفته، رفته است. به این ترتیب سیر حرکت از سنت به تجدد در سیسیل و ایتالیا روایت میشود؛ سیسیلی که پیش از آن، مستعمره اتریش بوده و استقلال خود را به دست آورده ولی حالا با موضوع دیگری روبروست و آن آمدن راه و روش جدید زندگی است؛ یعنی همان زندگی مدرن و شیوههای لباس پوشیدن جدید و غیره. بالاخره سیسیل در طول تاریخ همیشه با تاثیرپذیری خارجی مشکل داشته و مقابل این مساله مقاومت کرده است. این موضوع در روایت دانای کل نویسنده در رمان «یوزپلنگ» هم به خوبی مشهود است. در بخشی از این رمان که مربوط به کتاب خوانی پرنس برای اهالی خانهاش است، راوی داستان چنین میآورد: «درست، در خلال همان سالها بود که رمانها آن اسطورههای ادبی را شکل میدادند که امروزه نیز بر اذهان اروپاییها استیلا دارند؛ ولی سیسیل از طرفی بنابر سنتش که عوامل نوین را نفوذپذیر میساخت و از طرف دیگر به خاطر شناخت نادرست متداول زبانهای دیگر، تا حدی هم باید گفت به واسطه ممیزی زجرآور بوربونها که در گمرکات انجام میگرفت، از وجود دیکنز، جورج الیوت، ساند و فلوبر، حتی دوما بی خبر بود.»
همان طور که زیاد شنیده ایم، یکی از خواستگاههای اصلی مفهوم «مافیا» منطقه سیسیل است. و همان طور که هم به رمان پدرخوانده و هم عدم تاثیرپذیری سیسیلیها اشاره شد، لازم است در این بخش از این یادداشت، به بخشی از صفحه ۲۱۲ رمان «یوزپلنگ» اشاره کنیم که در آن پرنس سالینا پیشنهاد نمایندگی مجلس سنا را رد میکند و به فرستاده ای که این پیشنهاد را برایش آورده، توضیحاتی میدهد. در بخشی از این توضیحات آمده است: «سیسیلیها هرگز نمیخواهند پیشرفت کنند آن هم به این دلیل ساده که فکر میکنند کاملند؛ نخوتشان قوی تر از فلاکتشان است؛ هرگونه مداخله بیگانگان چه بنابر اصلیت خارجی، و چه بنابر استقلال روحی سیسیلی باشد، خوبینی ایان را در حصول کمال آشفته میکند و با این خطر روبروست که انتظار مطلوب پوچی را در ایشان بر هم زند؛ این ملت پس از این که دهها قوم مختلف پایمالش کد، بر این باور است که گذشته ای امپراتوری داشته است که بدان حق میدهد تشییع جنازه باشکوهی برپا دارد.» همین جملات پرنس سالینا که البته به نظر میرسد نظرات مستقیم نویسنده کتاب هم باشند، در مردم شناسی مردم سیسیل کمک زیادی میکند و البته میتواند بر پیدا کردن برخی علل رخوت در جامعه کنونی ایران هم مفید باشد.
به هر حال با خروج از بحث تاریخی سیسیل و سیسیل شناسی موجود در کتاب «یوزپلنگ»، همان طور که در ابتدا اشاره کوتاهی شد، در بسیاری از فرازهای کتاب، زمان متوقف شده و توصیف اشخاص، اماکن و روابط انسانهاست که در حال مطرح شدن است. و این ممکن است برای خیلی از مخاطبان خسته کننده باشد. بنابراین مخاطب حرفه ای رمان که حوصله کند و از سد توصیفات طولانی و توقفهای زمانی اثر بگذرد، میتواند لذتی را که میتوان از مطالعه یک رمان کسب کرد، با خواندن این کتاب کسب کند. تا فصل پنجم رمان، بدنه اصلی، قصه پرنس و اطرافیان اوست. یعنی داستان حول محور پرنس است و هرآنچه که در اطراف اوست و اگر روایت، کمیاز مرکزیت پرنس دور شود، دوباره به او بازمیگردد. اما از فصل ۵، کمیاز پرنس فاصله گرفته میشود و زندگی کشیش خانوادگی خاندان پرنس تشریح میشود. در فصل هفتم هم ۲۰ سال فلش فوروارد زده شده و زمان به جلو رانده میشود تا به سکانس مرگ پرنس و در واقع مرگ یوزپلنگِ قصه برسیم. در فصل بعدی هم که فصل پایانی است، از سال ۱۸۸۳ به سال ۱۹۱۰ فلش فوروارد زده میشود. از نظر ضرباهنگ و جذابیت روایت، فصل هفتم که فصل درگذشت و مرور سریع زندگی پرنس در لحظات پیش از مرگش است، سرآمد فصول کتاب است. چون از ابتدا تا فصل پنجم، روند سریع اتفاقات و حوادث، بیشتر در پس زمینه رخ میدهند. یعنی اصل ماجرا زندگی پرنس و خانواده اش است که اتفاقات مربوط به درگیری نیروهای گاریبالدی و نیروهای سلطنتی با این که بر این زندگی و نوع اش تاثیر میگذارند اما جایی دور در حال رخ دادن هستند و تاثیرشان قرار است به زندگی یوزپلنگ و قلمرو اش برسد. ولی در فصل هفتم، ضرباهنگ روایت اتفاق اصلی که همانا مرگ یوزپلنگ باشد، بسیار سریع و نفس گیر است. در سطرهای پایانی فصل چهارم، زمانی که پرنس جواب منفی را به فرستاده نمایندگان مجلس سنا داده و این فرستاده در حال بازگشت است، طلوع آفتاب را در سیسیل میبیند و جملاتی از پرنس را به یاد میآورد: «ما یوزپلنگان و شیران بودیم: شغالها و کفتارها جایگزین ما خواهند شد...»
در صفحه ۳۱۵ کتاب یعنی دو صفحه پیش از پایان، زمانی که پرنس درگذشته و خواهران پیردخترش در حال واگذاری میراث معنوی شان به کلیسا هستند، یک مرد کارشناس ارزش اشیای متبرک را میسنجد و در نهایت دست و صورت خود را از گرد و خاک حاصل از این بررسی شسته و سپس آن را با حوله ای خشک میکند. «دستانش را با حوله بزرگی که در حاشیه آن یوزپلنگی از نخ قرمز رنگ در حال جهیدن بود، خشک میکرد» این هم یکی از اشارتها و کنایههای شخصیت راوی به زوال یوزپلنگ و قدرت خاندان اجدادش در ایتالیاست. روبرو شدن ۳ خواهر پرنس با مسئولان کلیسا و اجبارشان به واگذاری اشیای خانواده و همین طور بیرون انداختن بدن خشک شده (تاکسیدرمیشده) سگ خانواده هم از جمله اتفاقات معنی دار این رمان است که نویسنده با هدف و قصدی مشخص آن را در داستانش آورده است.
به هر حال، رمان «یوزپلنگ» از نظر تاریخی اثری مهم است. از نظر ادبی هم همین طور. اما هر مخاطبی از خواندنش لذت نخواهد برد. یکی از دلایلش عدم آشنایی و شاید دغدغه نبودن تاریخ معاصر این مقطع از تاریخ ایتالیا برای مخاطب باشد. با این حال، این کتاب پرخواننده ترین کتاب دوره پس از جنگ جهانی دوم در ایتالیاست که به بیشتر زبانهای مهم دنیا ترجمه شده و یک مخاطب جدی ادبیات باید آن را بخواند.
نظر شما